گردنه

گردنه
Instagram

باغت آباد رستورانچی!

جمعه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۴۵ ق.ظ

هروقت برنامه ام برای بازگشت از تهران به گرگان باخانواده ی خاله ام هماهنگ باشد تقریبا خوش به حالم می شود. با ماشین شخصی مزایای خاص خودش را دارد و برای من خانواده ی سه نفره ی خاله ام بهترین گزینه برای هم سفری است. چون با این حساب و با درنظر داشتن حضور دخترخاله جان، صندلی جلوی سمت شاگرد برای من رزرو می شود. امتیاز دیگر این سفر حضور شوهرخاله ام است که قطعا می شود روی هم صحبتی با او حساب کرد. وقت غروب از تهران خارج شدیم چون به قول شوهرخاله ام مقیدها وقت غروب ماه رمضان سفر می کنند تا از برکت روزه محروم نشوند. شاید به همین دلیل هم جاده حسابی خلوت و بی دردسر بود. گرچه زن و شوهر جوان سیگاری تنها مثال نقض این استنباط شوهرخاله بودند. من اگر جای آن ها بودم حتما برای روزه خوردن در آن گرمای غروب پایتخت آب پرتقال تگری تکدانه یا بستنی حصیری میهن را ترجیح می دادم. سلیقه ی افراد متفاوت است البته. تا وقت افطار که رسیدیم به سفره خانه ای 10 کیلومتر بعد از فیروزکوه هوای خنکِ کوهستان جور روزه داری ما را کشید. سفره خانه ی بزرگ و نسبتا مجهزی که حسابی آن دور و اطراف را چراغانی کرده بود به یمن ورود روزه داران. جا به اندازه ی کافی هم برای ماشین بود و هم برای سفره ی افطار شاهانه ی ما. هرگز فکر این همه تدارک را نمی کردم. خاله ام فکر دسر بعد از افطار را هم کرده بود. تنقلات همراه چایی، قاچ های هندوانه و خوشه های انگور تنها گوشه ای از هنرنمایی اش بود. از افطار فاصله نگرفته بودم که حلیم از همسایه کناری رسید. مفت و مجانی. روی اش شکر بود اما. من هم بحث داغ همیشگی ام را با خاله ام شروع کردم و دندانهای اسب پیشکشی را گذاشتم روی سفره و شروع کردم به شمردن. آخر به نظر من غذایی را که تویش گوشت دارد که شکر نمی زنند. باید با نمک خوردش. گوشت را با نمک می خورند، پس حلیم را هم همینطور. حلیم اش بهانه ای شد برای به دستشویی کشاندن من. هیچوقت رغبت نمی کنم در این رستوران های بین راهی بروم دستشویی. همه چیز از سر و روی همه جایش بالا می رود. این یکی اما تفاوت های قابل ذکری داشت با هم نوع هایش. روی دیوارش یک بنر زده بودند از جنس آن بنرهای عذرخواهی که خانه سازها می زنند روی دیوار و از همسایه ها عذرخواهی می کنند بابت سرو صدا. رویش نوشته بود " پولی که از شما گرفته می شود بابت این است که دست شویی همیشه تمیز باشد". احترامی که گذاشته می شود و بی تأثیر نیست هیچ وقت. همین که نظرم را در مورد دستشویی های بین راهی عوض کند نفوذ اثر این یک جمله را می رساند. هرچه باشد فرق می کند با آن هایی که صندلی می گذارند جلوی در دستشویی و می نشینند و پول طلب می کنند و هرکه ندهد انگار همان است که توی فیلم دادگاه سه هزار میلیاردی پشت اش به دوربین است و لباس آبی پوشیده. غافلگیریِ بعدی خیلی جالب بود برایم. همانی که باعث شد مطمئن شوم صاحب رستوران یک روان شناس است.به نظرم با آن نوشته ای که روی دیوار بود حتما مأمور مالیاتی هم پشت دیوار است و از مردم می خواهد که برای حفظ تمیزی این سه چشمه دستشویی که لنگ کفشی است در این بیابان، وجهی بدهند. اما عوض آن، یک بطری پلاستیکی روی درختی جلوی دستشویی آویزان شده بود. قسمتی اش را شکافته بودند تا پول داخلش برود. این هم از مأمور مالیات! غافلگیرکننده تر از آن این بود که پر از پول بود و هرکس از دستشویی می آمد بیرون کمتر از پانصد و هزار تومن نمی انداخت توی قوطی. کار فرهنگی صاحب رستوران قبل از ورود به دستشویی جواب داده بود.سخت گیرترین و خنس ترین مشتریان را هم ناک اوت می کرد این حرکتش. اما به نظرم این که حتی یک نگهبان هم برای قوطی ارزشمند پول هایش نگذاشته بود زیاده روی بود. اما القای این حس اعتماد در افراد رویکرد ارزشمند و مهمی است که این بنده خدا حسابی از پس اش برآمد. رویکردی که خودمن دوست دارم گه گاهی آن را ظاهر کنم. مثلا با رها کردن کفش هایم دم در نمازخانه، یا گذاشتن دوچرخه ام دم در مسجد یا کارهای این چنینی. به طوری که حس جامعه ی امن در اطرافیان و هم شهریان فراگیر شود. حس اعتمادی که به مرور از کاذب ( یا اقلا غیرمنطقی) به واقعی و ملموس و عینی تبدیل شود. اگر در جامعه ی مهدوی، فرد نیازمند دست در جیب برادر دینی اش می کند و به مقدار نیازش بر می دارد بدون این که از او حرفی بشنود و از سوی او متهم شود، این را الگو قرار دادن راه دوری نمی رود. این که افراد را هرچند خلاف کار، در برابر وجدان هشیار هشیارشان قرار بدهیم با چنین صحنه هایی، حتما گاهی اثر می کند.

همه ی این فکر ها وقتی روی صندلی های انتظار برای دستشویی(!!! این هم تیر خلاصِ آقای روان شناس) نشسته بودم توی مغزم پخته شده بود. برای خاطره های سیاه و تاریک من از دست شویی های بین راهی آخر راه بود انگار، درست وقتی توی دست شویی تمیز و کاشی کاری شده و مجهز و همه چیز تمامِ این رستوران احساس در خانه بودن را کردم! 

هرچه می خواهی باشی باش، اصلا رستورانچی باش، اما یک سرسوزن، فرهنگ ساز!!

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۹۳/۰۵/۱۰
علی اسفندیاری

نظرات  (۱)

 سلام...
شما دعوتید به شیعـــــه بلاگ...
در صورت تمایل برای تبادل لینک خبرم کنید...
منتظرم...
یاعلی
پاسخ:
سلام
بله حتما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">