گردنه

گردنه
Instagram

این چندنفر!

جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ب.ظ

حاج غلام کوتاه بود و مرا یاد بعضی شخصیت های سخت کوش و کوتاه قامت دنیای تالکین1 می انداخت. دوست هایش خودشان را روی او می انداختند و حسابی شوخی داشتند با غلام. می گفتند خیال کن ما زخمی شدیم و می خواهی از وسط معرکه بیرونمان بکشی. غلام گفت: "اون موقع فرق می کنه خب! فرقش اینه که یه چند لیتری خون ازت رفته و سبک تر شدی!" پیرمرد بود اما دهه هفتادی شوخی می کرد. افغانی بود اما ایرانی شوخی می کرد. یا شاید ایرانی ها افغانی شوخی می کنند. یا شاید اصلا فرقی نمی کند. ایرانی و افغانی را هنوز بسیاری از مردم دنیا نمی توانند تفکیک کنند.

اسم هایشان به غیر از یکی ایرانی ایرانی بود. یکی را می شد حدس زد که افغانی است. شیرمحمد. هم قد و قامت پیرمرد بود. اما بیست و یکی دو سال بیشتر نداشت. سیدمحمدرضا که کاملا ایرانی بود. از من و خیلی های دیگر بیشتر. توی مشهد ساندویچی داشت یک زمانی. می خواست نخود که خریدم برای من و همه ی 16 نفر دوستانش فلافل بیروتی درست کند. انور اولین کسی بود که سراغ حمام را گرفت. چون به خیالش از همه شیک و پیک تر بود. کلاسش بالاتر بود. خوب هم عکس می گرفت. نور و ضدنور هم بلد بود. خودش می گفت اگر مو داشت شاید خواننده هم می شد. اما به شوخی گفت. هیچ وقت خواننده نمی شد. این همه راه از هرات نیامده بود که خواننده شود. کتاب امامت را هم برای همین دست می گرفت. اصلا معلوم نبود کتاب از کیست و مال چندسال پیش است. فقط توی حیاط راه می رفت و ورق می زد. ما فوتبال بازی می کردیم و او راه می رفت. حاج غلام راهم گذاشته بودیم دروازه. زیاد موفق نبود. اما فقط در همین یک مورد. چون او کار داشت. جوشکار بود و یک زن داشت، "دلبر" و 6 تا هم بچه ی قد و نیم قد. چین و چروک واضح صورتش را خودش با اختیار روی صورتش تعبیه کرده بود. هیچ دقیقه ای بیکار نمی ماند.وقتی توی حیاط بودیم جاروی خاک انداز دار که ابزار کار من بود را تمام مدت در دست داشت. برق انداختند حیاط را و رفتند. سینک ظرفشویی را هم همینطور. با آن ها هیچ کار من روی زمین نمی ماند. در این 24 ساعت قبل از پروازشان به سوریه که مهمان من بودند همه شان اسم من را یادگرفتند. به سبک خودشان البته. "اسم+شهر+ی". علی گرگانی! اصلا فامیلم را یاد نگرفتند. فدای سرشان. در آن کاغذها هم که برای نوشتن یادگاری بهشان داده بودم پر بود از علی گرگانی. البته نصفشان سواد نداشتند. و نصف دیگرشان هم خیلی خوش خط نبودند. اما این سندهای بد خط و بی سلیقه را حاضر نیستم با هیچ تفاهم نامه ی تایپ شده و بنچاق و مهر و موم شده ای عوض کنم. خیلی زود محل استقرارشان را عوض کردند و این هفده نفر مدافع حرم را بی سر و صدا بردند جای دیگر.

از این دسته آدم های خودساخته داریم. ورژن ایرانی اش را هم داریم. اما "افغان" برای "آدم سرسخت" مثل فنلاند است برای موبایل نوکیا. این ها اصلِ اصل بودند.

وقتی رفتند برایم عجیب نبود که ناخودآگاه بگویم: چقدر دلچسب اند این هم وطنان افغانی!

______________________________________________________________

1- جی.آر.آر تالکین، خالق کتاب های سه گانه ی ارباب حلقه ها و...

نظرات  (۳)

باسلام

بروز هستم با عنوان:

طنز:اصطلاحات را بهتر یاد بگیریم!(4)

http://farhangeparvaz.blog.ir/1393/06/14/tanz4123123444

منتظر شما...

باتشکر

فرهنگ پرواز

پاسخ:
سلام
وبلاگ خوبی دارید.
سلام.
این جمله عالی ست:
«از این دسته آدم های خودساخته داریم. ورژن ایرانی اش را هم داریم. اما "افغانی" برای "آدم سرسخت" مثل فنلاند است برای موبایل نوکیا. این ها اصلِ اصل بودند.»
فقط یک چیزی. فکر کنم «افغانی» اسم واحد پول افغان‌ها است و بهتر است آنها را «افغان» صدا بزنیم.
مخلصیم.
پاسخ:
سلام...
ممنون، نکته ی خوبی بود.
اصلاح شد!
سلام
اون کسی که خم شده وتیشرت راه راه تنشه،شمایین؟
مگه شماکجایین که مهمانتون شده بودن؟
پاسخ:
سلام.بله
ما هم خودمون اینجا مهمونین!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">