گردنه

گردنه
Instagram

از همه نفهم تر!

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۱ ب.ظ

وقتی همه دارند یک مطلب را می گویند لابد مطلبی هست!

غُد بودن یک صفت است.صفتی که گاهی برخی به آن دچار می شوند. برای خودشان هم گاهی نمایان نیست. نه این که صفتی پنهان و مستتر باشد. برای خود فرد نمایان نمی شود چون خودش را از دید او پنهان می کند. توجیه می آورد. اصلا ذاتش این است که زیر بار نرود. صفت غُدیت(به من ربطی ندارد که این صفت با "یت" نمی آید. غدم. زیر بار نمی روم) اساسا زیر بار هیچ چیز نمی رود، حتی زیر بار خودش. وقتی هویتش فاش شود خودش را به در و دیوار مغز می کوبد، سر و صدا راه می اندازد، تا هیچ صدای دیگری را نشنوی. پس غدیت با آمدنش تو را وارد یک مسئله ی پیچیده می کند. نمی گذارد حرف کسی را اساسا جدی بگیری و این مسئله در مورد حرف کسانی که در مورد موجودیت خود او صحبت می کنند شدیدتر است. تا به حال دیده نشده کسی که غد است در مورد اتهام به این که او غد است، زیر بار برود. زیر بار رفتن البته با محکوم شدن خیلی فرق دارد. بسیار پیش آمده که من محکوم به غد بودن شده ام. البته از بچگی با این مسئله مشکلی اساسی داشتم، که چرا همیشه با افراد مغرور و غد مقایسه می شوم. بعدها که بزرگتر شدم غدیت درونم هوش و ذکاوتش بیشتر شد و من به این مسئله معتقد شدم که "راز جلب" یک مسئله ی جدی است. من به خاطر این هی غدتر می شوم که همه من را غد می پندارند. پس مسئله از ریشه و اساس به من مربوط نمی شود. یک سری سر برخی مسائل توهم زده اند که رفتار من شبیه خیلی از غدهای دیگری است که می شناسند. و این را مرتب در گوش من خوانده اند و من به تدریج شخصا دچار توهمی شدم که آن ها من را به آن انداخته اند و طبعا خودم هم مثل بقیه خیال کرده ام که غدم.

اما این وسط همه چیز طرف من و این توهمم را نمی گرفت. در برخورد های متعدد، درجاهای متفاوت باز دوباره زخم کهنه باز شد و این سر بریده ی پنهان شده از زیر پیراهن خونین نمایان شد. باز هم اصرار همه به این که غد و یک دنده و خودبین و خودخواه هستی و انکار یک نفر. انکاری قدیمی و فرسوده. مثل این که از آن طلسم های هفت هزار ساله توی گوش ت خوانده باشد و تو بی اختیار وردی را به زبان بیاوری. غد بودن باز خودش را پنهان می کند، حتی زیر این پیراهن خونین!

اما این طرفداری به کجا رسید و من را به چه جاهای باریکی کشاند بماند. از یک دنده بودن سر این که معلم ورزش ابتدایی مان باید اخراج شود. از این که در کودکی مرد گنده ای از بزرگان روستا را با پاره آجر دنبال کرده بودم که چرا با پدرم شوخی داشت. از این که بعد از هر دعوا غیرقابل پیش بینی می شدم و هر اتفاقی امکان وقوع داشت. از این که با اوس رسول و اوس شعبان نجار بیش تر از یک روز نساختم و نجاری یاد گرفتن هم نصفه نیمه شد. از این که اعتقاد داشتم مربی فوتبال داشت حرف بیخود می زد و خودش در فوتبال به جایی نرسیده بود وگرنه باشگاه را رها نمی کردم. استادمکانیک خاک و رییس دانشگاه هم همینطور. البته این ها درست است. بعضی ها واقعا هیچ چیز نمی فهمند! این جریان هم چنان هم دارد به جاهایی می رسد. از این که من معتقد بودم خاموش کردن تلفن ناهمراهم مشکلات عدیده ام را حل خواهد کرد. بدون این که برایم مهم باشد کسانی منتظر هستند مرتب خبری از من داشته باشند. از این که همچنان همه جا خودم هستم که می فهمم. فقط خودم هستم که حرف خودم را می فهمم. نفهمی دیگران هر روز در چشمان غد من ریشه ای تر می شود. حرف زدنم هر روز تیز تر! چرا همه این را می گویند؟ کسی یا چیزی از درون ، چیزی را دارد از من پنهان می کند؟ نمی خواهد و نمی گذارد من خیلی از حرف ها را گوش کنم. چرا اشتباه که می کنم مغزم پر از توجیه می شود نه دلیل! نه برهان! پر از توجیه، پر از فرار، پر از پنهان کاری. فقط و فقط تا با همه حیثیتم از این صفت عجیب و غریب حمایت کرده باشم.

دیگر نمی تواند خودش را از من پنهان کند. دارد قلقلکم می دهد و لگد می زند. سرو صدا راه می اندازد که به حرفی گوش ندهم، اما احساسش می کنم مثل مادری که بچه ی در رحم اش را!

فقط این مسئله را جدی بگیرید. وقتی همه دارند یک مطلب را می گویند لابد مطلبی هست!

 
________________________________________________________________________
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۲۰
علی اسفندیاری

نظرات  (۱)

سلام
خوب تونستی غدیت(!) درونت رو توجیه کنی...
انصافاً قانع شدم. دیگه حرفی ندارم!
پاسخ:
سلام...
هرکس که به اجتهاد اجتماعی برسد توجیه المسائلی همراه خود دارد!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">