گردنه

گردنه
Instagram

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کسری خدمت سربازی» ثبت شده است

شاید نه،حتمأ. مطمئنم هرشب این کار رامی کند. هر شب که من زیر نور کریستالیِ آبی رنگ شب خواب، لمیده ام می آید. کلید را می اندازد داخل قفل و تا حداکثر دورش می چرخاند و همانجا درون قفل رها می کند. دستگیره را دوسه باری بالاپایین می کند، یعنی مطمئن شده که قفل است. خیالش راتخت می کند و می رود روی تختش می خوابد. 
خودم چندباری وقتی حتی کلید داشتم، همین طور پشت در مانده ام. عصبی می شدم که چرا پدرم در را قفل می کند وقتی خانه ی ما در طبقه ی سوم یک آپارتمان است. وقتی آپارتمان ما درون شهرکی است که دو نگهبان دارد. وقتی در ورودی از بیرون دستگیره ندارد و همان بستنش یعنی قفل شدن. وقتی خواب همه ی ما سبک است و زود از خواب می پریم. این استدلال ها را پدر می شنود. اما باز هرشب می آید و زیر نور آبی کریستالی کلیدش برق می زند. به قفل لبخند می زند، کلیدش را درون قفل جا می گذارد، چیزی زمزمه می کند و آن وقت می رود می خوابد. با دیدنش هرشب توی رختخواب فکرم این می شود که نکند پدرم دچار  وسواس خاصی شده. یا زمانه آن قدر بی اعتماد شده که از همه چیز می ترسد، حتی از آن دو نگهبان وظیفه شناس. اما هیچ کدام فکر درستی نیست. پدرم نه عصبی می آید، نه سراسیمه و نه ترسو است، نه وسواسی.

و یک بار با دوستم که امسال رفت سر خانه زندگی اش قرار گذاشتیم برویم بیرون. دم در خانه اش توی ماشین منتظر نشستم تا چیزی را بردارد و بیاید. از خانمش خداحافظی کرد و آمد. در را بست. کلید را انداخت توی قفل و تا حداکثر دورش چرخاند. کلید را برداشت و آمد! در قفل شد و همسرش زندانی شد. لبخند رضایت آشنایی زد و آمد نشست پشت فرمان و رفتیم. چقدر این مردها عجیب اند. جوری که اگر هم جنس، دوست یا پسرشان هم باشی نمی توانی درکشان کنی. رفتیم و تمام مسیر به این فکر می کردم که او هم یا ترسو است یا وسواسی. فکری که خودم هم قبولش نداشتم.
پدرم از وقتی که من اولین لبخندهایش را یادم می آید در حال ساختن بود. باید این خانه را ساخت. باید زندگی را ساخت. پدرم پیکان مدل 76 دنده هیلمنی را هم با وسواس قفل می کند. حتی اگر شیشه ی جلو سمت شاگرد خوب بالا نرود با دست چفتش می کند. پدرم چیزهایی دارد برای قفل کردن که بعد از قفل کردنشان لبخند می زند. دوستم هم چیزهایی دارد. چیزی شبیه حق کپی رایت. متعلق به خود خودشان. چیـزهایی ساخـتنی و داشـتنی و قفـل کردنی. سـرگـرمی عجیـبی اسـت. شـاید وقتی روی موبایل یا لپ تاپم قفل می گذارم دنبال همین سرگرمی می گردم. چیزی برای خودم. چیزی برای قفل کردن. اما با آن وسواس عجیب مردانه خیلی فرق دارد هنوز.
اما فعلا برای خودم فقط همین دهان را دارم. دهانی برای قفل کردن!
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۷
علی اسفندیاری

همیشه خیال می کردم موی انسان هیچ گونه احساس و درک و شعوری ندارد.

چند روزی است اما سر موهایم احساس درد میکنم.

محل آموزشی ام را در گوگل ارث، کامل رصد کردم، اما افاقه نکرد.

آن قدر با خدمت رفته ها رای زدم که چنین کنم یا چنان....اما افاقه نکرد.

دیشب هم ساکم را بستم....اما باز هم افاقه نکرد...

حالا که دارم می روم درد میکنند.....سر موهایم.

اگر دفترچه خاطراتم، ذهن بی سر و سامانم یادشان برود، موهایم یادشان نخواهد رفت...هفت صبح ﺩﻭشنبه اول اردیبهشت را!

امروز من یک سربازم...اصلا سرباز صفر....زیر صفر!

امروز شرافتمندانه ترین گمنامی ام را قاب میکنم لای دفترچه خاطرات ذهنم.

به شرافت آریو برزن و ذکاوتش!

به شرافت موهای مجعد سربازانی که سورنا تنها نام دارشان بود و مابقی گم در تاریخ...

به شرافت قتل گاه زعفرانی نیزه داران جلال الدین خوارزمشاه غیور!

به شرافت بی دفاع ترین تفنگ داران عباس میرزا.

به شرافت رد پاهای فانی تشنگان والفجر 1 در رمل های فکه.

به شرافت پنجی که چهار شد.

به شرافت جمشید دانایی فر.

به شرافت مرز های جویده شده ی سرزمینم

به شرافت گمنام ترین گمنام ترین گمنام ترین های سرزمینم!

سوگند یاد میکنم...اگر این سرِ حلق شده نحر شود دانه ای از رمل هایش را به دست باد مخالف نخواهم سپرد!


پیامبر مهر و عطوفت: " حب الوطن من الایمان"


__________________________

1) دوستان عزیز خدانگهدار

2) تا دوماه احتمالا خبری از من و موهای دردآلودم نخواهید شنید

3) سربازان را زیاد دعاکنید!!

4) سند روایت انتهایی را بررسی کنید.


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۵۸
علی اسفندیاری