علی کاردی!
از همان اول حضورش در کنارم نگران کننده نبود. تیز بود و این برای کودک کاونده ای چون من امتیاز محسوب می شد. همان کاری را که انتظار داشتی برایت انجام می داد.این دو امتیاز بهانه های مناسبی بودند برای اینکه او را به عنوان اولین دوستم انتخاب کنم. چاقو یا کارد عناوین متداولی بود که برای دوست دوران کودکی ام از پیش انتخاب شده بود. وقتی هم که"تیزی" خطاب می شد حکایت از کاربرد رعب انگیز تاریخی اش داشت.به بهانه های مختلفی به حضورش در کنارم احتیاج داشتم. یک بار نوعِ میوه خوری اش را به کودکستان بردم برای پوست کندن میوه هایی که به پوست کندنشان به هیچوجه اعتقاد نداشتم. اما آن زمان خیلی اصرار داشتم که پوست بعضی بچه پرروها را باید قلفتی کند و انداخت جلوی حیوانات گوشت خوارقحطی زده! چاقو را میگرفتم و مستبدانه بچه های بسیار بزرگ تر از خودم را مجبور می کردم از ترس دور استخرکوچک وسط حیاط مدرسه بدوند تا مبادا من با چاقوی کُند میوه خوری بلااستفاده ام جگربند تا مهره ی پشت شان را از هم بدَرَم!
بعدها از دیدن اسم کوچکم با پسوند "کاردی" که روی در چوبی کوچکی در یکی از روستاهای جنگلی جنوب استرآباد ،حکاکی شده بود، حسابی خیالات برم داشت که برای من راه کوتاهی تا جهانی شدن باقی ست. و البته این خیالات به اکثر جنبه های دیگر زندگی من تسری پیدا کرد و بعدها در سیزده سالگی پایم توی چارق گَل و گشاد نویسندگیِ رمان تخیلی فرورفت. رمانی تخیلی با دویست و خرده ای صفحه و اسم های خارجی عجیب و غریب و پاورقی و بند و بساط و بریز و بپاش های ادبی از نوع "خود شیکسپیر پنداری".
چندباری هم چاقویم دسته ی خودش را برید و پروژه ی جهانی شدنم مثل نان بربری بیات شده چسبید توی گلویم. و کم کم از آرزوهای بزرگ نا امید شدم. و از طرفی جهان داشت خودش می شد دهکده ی جهانی و من آرام آرام قید جهانی شدن را می زدم. بزرگ شدم اندکی. اما هنوز تیزیِِ چاقو گوشه ی جیبم را می خاراند که انگار باید دوباره برای بعضی ها شاخ و شانه کشید تا بفهمند قبل از این که من برسم و جگربندشان را از هم بدرم باید از ماراتن تا آتن را یک نفس بدوند. تیزی چاقوی "علی کاردی" هنوز گاهی می خارانَد افکار مریض ِ متمدن شده ای را که ساعتشان را تنظیم می کنند تا درست سر وقت برسند به عروسی عشقشان.
شاید کودکستان که بودم راه بعضی چیزها را بهتر بلد بودم. راستی! وسط های همان سال من را از آن کودکستان بیرون آوردند تا متمدن شدن را یادبگیرم. گمانم از همان موقع راه هایی را که بلد بودم گم کردم. و آن چاقوی کند به دردنخور میوه خوری را هم !
خدارحم کنه!عجب بچه ای!
دوای دردشماکمی جسارت به خرج دادن است.