گردنه

گردنه
Instagram

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «در کعبه» ثبت شده است

 

یادم می آید من که قدم نمی رسید. نهایت سرانگشتم. یعنی اگر می رسید به لب پله ی جلوی در باید از خوشحالی همانجا جفتک می انداختم. از همان موقع حسابی مشکوک شدم. من که این‌طور فکر نمی‌کنم. فکر نمی‌کنم خدا آن بالا زندگی کند. یا برود توی خانه‌اش در را از داخل و بیرون قفل کند آن‌وقت همه جور حکم بدهد که چنین کنید و چنان کنید. خدا آن بالا زندگی نمی کند. اصلا جور در نمی آید. وقتی می گوید ادعونی استجب لکم. جور در نمی آید. چطور به طرفه‌العینی آن همه قفل و در و دیوار را باز می کند و می آید جواب ادعونی من را بدهد؟ تازه اگر از پشت این همه دیوار به آن کلفتی صدای من برسد به گوشش! جور در نمی آید. قفل را هم بردارند باز جور در نمی آید. خدا آن بالا زندگی نمی کند. اگر بود حداقل شب جمعه ای، وقتی، بی وقتی، در آن خانه را باز می کرد شله‌زردی، آش رشته ای، چیزی نذری می داد. خدا که نعوذ بالله از سردار(رضی‌الله عنه) کم تر نیست. هرهفته هم نه، لااقل دوسه شب توی محرم قورمه سبزی می داد. اما به جان خودم آن جا زندگی نمی کند. وهابیِ بی سروپا سفره می انداخت نزدیک اذان خرما و قهوه عربی می داد بغل خانه خدا، اما قفل در این خانه یک آخ هم نگفت!
خلاصه لطفا یک این دفعه را به من اعتماد کنید. خدای ما هم باید زیستنی باشد. حتما حتما خدا را هم باید زیست. خدا را هم باید دید. خدا را هم باید شنید. نه فابل وصف، که باید همه جوره قابل زیستن باشد. اگر من پشت پله‌ی آن در دو متر و خرده ای خودم را هلاک می کنم زیستنم کمی چپکی است. اگر پای سجاده آمیرزاجوادآقا می شوم و دومتر آن طرف تر پای لپ تاپ، مایکل آقا جکسون، کلا خرِ زیستنم را یه وری سوار شده ام. هر اعتقادی را اگر هرازگاهی کمی نجنبانی تارعنکبوت می بندد. به هر خدایی که اعتقاد داریم کمی بگذاریم خدای مان هم جاری باشد در زیستنمان. بجنبد در اعتقادمان. حالا کجا و چگونه اش به من ربطی ندارد. اما می دانم هر الهه ای می گندد اگر درون تفکری نجنبد. توحید محض هم جنبش می خواهد. زیست می خواهد. تنفس می خواهد. 
اگر نمی خواهیم خدای مان را بخوابانیم یا توی چاردیواری قطوری زندانی اش کنیم و از قفل درش آویزان شویم، کمی زندگی اش کنیم.

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۰۰
علی اسفندیاری