گردنه

گردنه
Instagram

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گرگان» ثبت شده است

 

از این که دیر به دیر به روز می کنم از همه دوستان پوزش می خواهم. در گیر نوشتن داستانی هستم.

________________________________________________

+ تصویر: روستای ییلاقی گـنـو، علی آبادکتول

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۴:۵۷
علی اسفندیاری

هر وقت مشکلی در کار زندگی می افتاد میدان عباسعلی جای خوبی برای بردن گله ها بود. پر ازدحام، نمناک، آغشته به رنگ سفید ماست و بوی نانِ نه چندان تازه. اسمش قدمگاه بود. از اول همین بود. از همان اول که با هیئت زنجیر زنی مسجد، شب تاسوعا می آمدیم میدان عباسعلی اسمش همین بود. قدمگاه حضرت عباس(ع).



عمارت ساده‌ای بود. از همان بچگی همیشه درونش دنبال رد پا می گشتم. بخصوص آن جا که چراغ سبز وصل بود و یک علم بزرگ هم آویزان. ردپا نداشت. ولی حتما قصه ای داشت. غروب پنجشنبه می آمدیم. باید یک قرص نان قُلاچ (همان بربری است منتها به سبک گرگانی‌ها) و یک کاسه ماست را همراه می‌آوردیم یا همان‌جا از کاسبی که درست سر گردنه بساط داشت می‌خریدیم. ولی قیمتش فرقی نداشت. بنده خدا فقط کسب و کارش سرگردنه ای بود. در آمدش نه. نان و ماست را می‌خریدیم و می‌دادیم به آن بنده خدایی که روی ایوان ایستاده بود. نان و ماست های نذری را می‌گرفت و قسمت می‌کرد میان مردم. البته بیشترش را می‌برد داخل عمارت. نمی‌دانم کجا می‌رفت. اما جای خوبی می‌رفت، خیالم راحت بود، چون چراغ داخل عمارت سبز بود! ما هم نفری یک لقمه نانِ ماستی شده می‌گرفتیم و می‌خوردیم. نمی‌دانم ولی به خیالم آن روزها برای رفتن به نان و ماست حضرت عباس روز را گشنگی می‌دادند بهمان تا آن یک لقمه‌ی تبرکی را که شاید زیاد هم دلچسب نمی‌نمود با جان و دل بخوریم. نذری بود و برای حاجت. چه نان و ماست می‌خریدیم، چه فقط می آمدیم و می‌خوردیم. بهرحال حاجت می‌آوردیم. پدرم که اصلی ترین حاجت‌هایش را می‌آورد همین‌جا. می‌گرفت. هر بار که حاجت می‌آورد می‌گرفت. من که بزرگ شدم باز هم می‌دیدم پدرم برای من هم که نذر می‌کند همان‌جا می‌برد.

بهانه‌ی نوشتن این مطلب البته نان و ماست دیگری است. نان و ماست هم مثل همه‌ی آنچه وجود دارد انواع دارد. همان‌طور که آدم ها انواعی دارند، کسب و کارها انواعی دارند. نان و ماست ها هم دارند. هم نانش انواعی دارد هم ماستش. آدم ها منصف دارند و بی‌انصاف، مستجاب الدعوه دارند و سیاه بخت، کسب و کارها هم دارند، پربرکت دارند و بی برکت، راسته‌ی بازاری دارند. سرگردنه ای هم دارند. نان و ماست‌ها هم عینا همین اند. هنوز جوهر مطلب قبلی ام راجع به رستوران‌ توراهی خشک نشده که پایش دوباره به وبلاگم باز می‌شود. این بار با نان و ماستش. این بار که با اتوبوس می آمدم، در رستوران، هم موبایلم را به شارژ زدم هم نان و ماست خوردم. به جای نهار. حاجت، تنها رفع ضعف و گرسنگی بود که آن هم روا نشد. این رستوران امامزاده‌اش شفا نمی‌داد اصلا. کجای کار می لنگید؟ نان و ماست که مهیا بود. آن هم موسیرش حتا! سرگردنه که بود. دقیقا هم بود. چراغ سبزرنگ هم که داشت. اما این بار دو عدد ماست و یک تکه نان شد هفت هزار تومن! اینجا وسط گردنه‌ی هراز خبری از انصاف فروشنده‌ی سرگردنه ای میدان عباسعلی نبود اصلا. شش هزار تومن بیشتر نتوانستیم بدهیم، که دلمان راضی نمی‌شد به این زیرِ تیغِ تیغ‌زنی رفتن. آمدیم و حاجت نگرفتیم و من هنوز هم در فکرم. با شش هزار تومن پدرم چه حاجت‌هایی که نمی توانست از حضرت عباس بگیرد!!

________________________

- این شعر را بخوانید حتما. "پیله" اثر فردین آرش بزرگ ----->>    http://kooche-bagh.blogfa.com/post/91

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۰ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۴
علی اسفندیاری