گردنه

گردنه
Instagram

لیلای من...لیلای تو...لیلای ما!

يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ق.ظ

حس می کنم باید کمی از داستان های گذشته فاصله بگیریم.

ویس و رامین، شیرین و فرهاد، لیلا و... اسمش را یادم رفته...مجنون، بله لیلا و مجنون.

اما چرا اعتقاد دارم باید فاصله بگیریم؟

دلیلم منطقی است. خیالتان راحت. اما منطق خودم است دیگر. به هرحال هر عقل ناقصی منطقی دارد که عقل های ناقص دیگر ندارند. به اعتقاد من چیزی منطقی است و در عین حال غیر منطقی.

شما هم اگر مثل همه ما وبگرد ها گوگلیزه (Googlize) شده باشید و میزان ید نمک سفره تان یا اینکه آیا آبلیمو همراه عسل برای سرماخوردگی خوب است یا نه را از گوگل می پرسید، حتما تا به حال سرچ های بی موقعتان یا به قول گوگلِ فارسی زبان، "یا شانس و یا اقبال" های تان شما را به اتاق خالی هایی کشانده که نعوذ بالله ...

اتاق خالی را دقیقا می شود مصداق بسیاری از فضاهای نَشُسته (یا به قول ما ناشور نامال) درون دنیای مجازی دانست که انگار نه دری دارند و نه پنجره ای نه رنگی نه فرشی نه میزی نه چراغی نه کاغذ دیواری نه قفسه کتابخانه ای نه ساعت دیواری. فقط یک تختخواب دارند به ظرفیت تعداد نفرات همه ی عقده های خالی نشده ی ذهنی صاحبخانه ی مجازی آن!

یک بار که وارد چت روم شوی می فهمی که نمیتوانی با کسی روراست باشی.

دفعه ی دوم که وارد می شوی می فهمی نمی توانی با خودت هم روراست باشی.

دفعات سوم تا نهم می فهمی حتی نمی توانی خودت باشی.

دفعات دهم به بعد دیگر اصلا نمی فهمی!

می آیی فرهاد شوی شیرینی شان توی ذوقت می زند.

بعد از کمی صحبت می فهمی این کوه ها ارزش فهمیدن تیشه ی تو را ندارند و شیرین آنقدر خودشیرینی میکند که شکرک می بندد.

می فهمی کم کم داری چیزهایی می فهمی...می فهمی که لیلا هایت نیمی شان اندازه ی آقاجانت سبیل دارند. ونیم دیگرشان خودشان را به جنون زده اند.

دختر 29 ساله ای که قالی می بافد و برادرش معتاد است و مادرش افلیج، دست دراز می کند.

پسر 14 ساله ای که تازه چندوقتی است نیمه شب ها مجبور می شود از خواب بیدار شود، او هم دست دراز می کند.

و "شبه مردی متاهل نما" در راستای نوک مگسک شهوتش تیری می اندازد سمت لیلا اما تیرش به سنگ می خورد.

اما اینجا همه ی تیرها هم به سنگ نمی خورد!

بعضی ها راست می رود می نشیند وسط قلب جوانک مادر مرده ای که پدرش هم با مرده فرقی ندارد و خودش هم خیلی زود می میرد از درد وجدان.

بعضی ها هم مثل تیرزهرآگین رستم دو شاخه می شود و بامهارت خاصی جای می گیرد میان دو حدقه ی چشم دخترساده لوح شهرستانی و کورش می کند...فقط گوشهایش می شنود: "من فرهادم، من مجنونم..."

بعضی ها هم سر آخر شاید...شاید...زبانم لال شاید سه شعبه بشود و....بگذریم! خون می شود دل امام زمان دیگر.

فقط همین را می خواهم بگویم.

این قدر مجازی هستند این لیلا ها که حتی اگر برایشان شهید هم شوی تب نمی کنند!نمی کنند به قرآن!

این جاها...همین دور و بر پر شده اند...لیلاهای مجازی قرن بیست و یکم!


نظرات  (۱)

خیــلی خـــوب!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">