باز هم اعتماد می کنم
می خواستم بگویم هنوز هم بر سر همان عقیده ام که باید بنا را بر اعتماد بگذاریم. اگر به هرکسی که دوروبرمان است بی اعتماد باشیم همیشه اوضاع بلبشو می شود و برای هر اتفاقی بدترین گمان را می بریم. سوءظن نمی گذارد آرام بگیریم. کمی که بگذرد همه را آل کاپون می بینیم. می خواستم بگویم این طوری نمی شود. خب همه ی این ها را می خواستم بگویم اما حالا کمی هم تردید دارم. حالا اگر عموم دوروبری های مان یک جای کارشان بلنگد چه؟ اگر یک بار، دوبار، صدبار اعتماد کردیم و جواب نگرفتیم چه؟ بازهم؟ یعنی این که بازهم اگر کفش هایم را در مسجد رها کنم به حس اعتماد میان مردم کمک کرده ام؟ این که در کمدم را قفل نزنم یعنی این که یک گام جامعه را قابل اعتمادتر کرده ام؟ اصلا هیچ کدام از این کارها را هم نکنم.می خواهم بدانم اصلا توی اینچنین فضایی بالاخره باید اعتماد کنم یا نه؟ می گویید نسبی است. به بعضی اعتماد می کنیم، به بعضی نه. خب می گویم اگر آن که بیشترین اعتماد را به او کردید ناتو از آب درآمد چه؟ دیگر به طریق اولی به هیچ کس نمی شود اعتماد کرد. خب این که همان شد. پس یا باید اعتماد کنیم یا نه. بالاخره باید بنا را بر یکی از این دو بگذاریم. هرچقدر هم بی اعتماد باشی باز یک جایی مجبوری اعتماد کنی واین مسئله برایت هیچوقت حل نمی شود. چه با اعتماد و چه بی اعتماد، در هر دو حالت مجبور می شوی گاهی اعتماد کنی و همان یک دفعه شاید همان دفعه ای باشد که نباید اعتماد می کردی.
من تصمیم گرفتم بر سر همان اعتقادم بمانم. بازهم کفش هایم را درِ مسجد ول می کنم، بازهم وسیله هایم را به همه قرض می دهم. بازهم حرف همه را راست می پندارم. حتی اگر یکی از آن ها همان کسی باشد که...
__________________________________________________________________
+ پس از پی بردن به یک سرقت عجیب و غریب، عملا از همه ی این نوشته احساس حماقت می کنم!
++ هرچقدر فکر میکنم که به چه طیف گسترده ای از موجودات می توان انسان اطلاق کرد، مغزم سوت می کشد!
+++ احتمالا در مورد این سرقت و حواشی آن کتابی بنویسم چاپ نشدنی.
مسجد هم حرم است.حرم الهی...